دلتنکم از تنهایی
و چون سنگی از کوه دلم را
به دیوار می کوبم
تا شاید،
باز شود پنچره ای رو به آفتاب
کسی بددنم بیاید
و از ازدحام کوچه خوشبختی
تکه ای از آسمان را در دست هایم
نقاشی کند
تا در شب های تاریک
صورتم ماه شود
دلتنگم از تنهای
که سنگ های کوه دلم این دیوار را پنجره نمی کند
و چشمانم
در چهار چوب قناس این روزها
می شکند
لطفا هنگام عبور از کنار این شعر
احتیاط کنید
دارم تا انتهای کوچه، سنگ پرتاب می کنم